من یک مادر هستم

از امروز رسما مامان شدم!

دو سه روزی مي شود كه داخل كيفم است. مي ترسم سراغش بروم. بالاخره دل به دريا مي دهم دستهایم می لرزند و یخ کرده اند. با دستهای لرزان باز کردنش چند دقیقه ای طول می کشد. چند قطره روی بی بی چک می چکانم. پلک نمی زنم حتی. خیره می شوم به نوار سفیدی که قرار است پیام آور شادی و خوشبختی برایمان باشد . خط اول سریع ظاهر می شود. و من خيره شده ام به خط دوم كه آيا رنگ مي گيرد يا نه . انگار که ساعت هاست به این بی بی چک خیره شده ام. چشم هایم می سوزد. آن طرف اتاق آقاي همسر خواب خواب است، آخر هنوز صبح نشده. حدود پنج و نیم صبح است. واي خدايا نمی دانم این واقعا خط دوم است که ظاهر شده یا خیال من دارد برایم خط دوم را می سازد. بی بی چک را...
10 فروردين 1393
1